زندگی پیامبران- جلد سوم- حضرت داود

در بخشی از این کتاب می خوانید:

ای داود، بد کردی این کار شایسته مردی چون تو نیست ، تو برگزیده خدا هستی، تو راهبر بندگان خداوند می باشی و در صورتی که تو به زن و دختر مردم نگاه کنی از دیگران چه انتظاری می توانی داشته باشی، چشمت را ببند آرزوها را در دل بکش و به خانه ات باز گرد آن جا که نود و نه زن انتظار تو را می کشند.

داود بیدار شده بود، بیدار شد ولی حالش دگرگون و قلبش می طبید و رنگش پریده بود، زانوانش می لرزید و خود را ضعیف و ناتوان می دید.

وقتی بالای پله ها رسید ایستاد چهره را میان دو دست گرفت و گریست، گریه ای سوزنده که از دردی عمیق سرچشمه می گرفت او عاشق شده بود و دلباخته دختری که او را نه می شناخت و نه می دانست کیست ونه نام و هویتش را می دانست و نه به وصالش امیدی داشت .

شماره کتاب: 4482

عنوان: