در این داستان، مریم از خانوادهای کلیمی ماجرای زندگی خواهرش رکسانا را برای دختر او بازگو میکند .رکسانا وقتی به دنیا میآید، مادرش او را شوم میپندارد و از این رو او را از خود دور میسازد و زنی تنها سرپرستی رکسانا را برعهده میگیرد .سالها بعد رکسانا با سهراب ازدواج میکند و از او صاحب دختری میشود، اما اتفاقی عجیب باعث جدایی آن دو میگردد .در پی آن، رکسانا به ترکیه میرود، و بعد از اتفاقاتی چند، یکی از بستگان رکسانا او را به ایران باز میگرداند و او را به خانواده اصلیاش معرفی میکند، در حالی که اینک اغلب اعضای خانواده رکسانا از دنیا رفتهاند …