اندوه یعقوب

اندوه یعقوب، روایتی تاویل‌گرایانه از داستانی کهن در باره یعقوب و یوسف است. داستانی که هم در تورات آمده و هم در قرآن، با برخی تفاوت‌های اساسی.
این روایت نیز خود در قالب داستان آمده است. 

در این کتاب می خوانید:

عقوب پس از اینکه سنگ سرچاه را برمی‌ دارد و به دختر خالوی خویش کمک می‌ کند تا گله آب دهد، آنگاه به‌جای معرفی خود اول او را به‌ عنوان خویشاوندی محبوب می‌ بوسد و می‌گرید و سپس نام خود را به او می‌ گوید که فرزند رفقه و اسحاق است و به‌‌‌‌سفارش مادرش رفقه که عمه این دختر است به‌اینجا آمده است.
بوسیدن و گریستن، مایه‌ هایی از شوق در این گریستن بود یا اندوه؟ شاید هم اشتیاق و اندوه که باهم خویشاوند هستند در نگاه یعقوب یگانه باشند. مگر دشت‌ های با طراوت در بامداد بهاری که دوستشان می‌داریم به سوی غروب دلگیر پائیز نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شتابند؟ و چه کسی هست که به هنگام دیدن محبوب‌ترین چیزها، ناپایداری و نمادن را به‌خاطر نیاورد؟
راحیل دختر زیبایی که که نامش با کوچ و رحیل در آمیخته و…..(صفحه ۵۲)

شماره کتاب: 4896

عنوان: